سکوت
هر گاه این واژه به گوشم میخورد بی اختیار یاد این حرف از شاملو می افتم «سکوت سرشاراز سخنان ناگفته است،از حرکات ناکرده،اعتراف به عشقهای نهان و شگفتی های بر زبان نیامده».
سکوت همیشه به معنای قبول شکست نیست. گاهی خود سکوت میتواند برگ برنده ای باشد که در یک آن نایجه یک جدال را به صورت کامل عوض کند.
سکوت یک حالت روحی است زمانی که در یک بیابان در دل یک ظهر تابستانی گرم در وسط یک کویر میروی بی آنکه مقصد معلومی داشته باشی و به یک چمنزار سبز که در کنار درختانش چشمه اس آب خنک را دارد میرسی. گاه سکوت مانند زمانی است که در چند قدمی یک پایان ایستاده ای و دست از تلاش بر میداری.
سکوت نباید مانع ازحرکت رو به جلو شود. بلکه باید مانند یک مکمل برای شروعی قوی و محکمتر از قبل برای هدفمان شود، مانند شلیک یک گلوله.
گاه انسان به خلسه می رسد. جایی که جایی که تمام وجودیت انسان در یک حباب قرار میگیرد و میتوان قدری با خود خلوت کرد. بار دیگر همه چیز را سنجید و وقتی حباب از میان رفت وارد یک کلیت جدید و منطقی تر از قبل شویم. سکوت گاهی به معنایه رشد و گذشتن از همه چیز است. چه خوب، چه بد گاهی تفاوت ندارد که یک موضوع خوب است یا بد فقط این مهم است که باید سکوت کرد و فقط رد شد. بدون انجام کار اضافه، در نهایت میتوانی آنگونه که میخواهی حرفت را بزنی.